- ۲۴ فروردین ۱۳۹۸
- اخبار ویژه , صنایع غذایی
- کد خبر 13819
- 724 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
true
true
true
true
true
true
true
true
سایز متن /
false
شاهرخ ظهیری پدر صنعت غذا بامداد روز ۵شنبه دار فانی را وداع گفت.
به گزار ش خبرنگار صنعت غذاشاهرخ ظهیری پدر صنعت غذا وبنیانگذار مهرام بامداد ۵شنبه ۲۲ فروردین ماه در منزلش دار فانی را وداع گفت روز جمعه درارامگاه کمال یزدی واقع در بهشت زهرا آرام گرفت.
شاهرخ ظهیری در یکی از روزهای اردیبهشت ماه سال۱۳۰۹ شمسی در شهر ملایر در استان همدان، به عنوان اولین فرزند خانواده ظهیری در میان موجی از شادی متولد شد.
نصرتالله خان، پدر خانواده اهل ملایر بود و از دیرباز به نام های ایرانی علاقه خاصی داشت، به همین دلیل نام شاهرخ را برای اولین پسرش برگزید.
تا سن ۲ سالگی در ملایر زندگی کردند و بعد از آن هم به تهران (زادگاه مادری شاهرخ) آمدند و دو سالی هم در تهران بودند.
بعد از آن به خاطر شغل پدر (مجبور به استخدام در دارایی قم شد به عنوان رئیس) از سن ۴ سالگی به مدت ۱۲ سال در شهر مذهبی قم ساکن بودند و شاهرخ دوره دبستان و دبیرستان را در همان شهر سپری کرد.
پدرش در تابستان سال ۱۳۲۸ شمسی بر اثر ابتلا به بیماری سل خیلی زود فوت کرد و شاهرخ در ۱۸ سالگی به عنوان پسر ارشد مسئول اداره خانواده شد.
بنابراین تحصیلاتش در این مقطع تا دیپلم(پنجم دبیرستان آن زمان) ناتمام ماند و ناچار به استخدام فرهنگ درآمد و معلم شد.
از قضا تا غذا
بعدها همزمان با معلمی وارد دانشگاه شد و لیسانس حقوق قضایی گرفت و از معلمی به دبیری ارتقا رتبه پیدا کرد اما این کار از نظر درآمدی و ذهنی و روحی او را راضی نمی کرد.
شاهرخ فکرهای بزرگی در سر داشت و استعداد خدادادی را در خود کشف کردهبود.
بنابراین فکر کرد در کنار تدریس، کار دیگری را نیز شروع کند، ظهیری از طریق واسطههایی که به خاطر خرید و فروش پارچه با آنها آشنا شده بودهاست، تحصیلدار گروهی از کارخانجات وابسته به تشکیلات دولتی به نام کارخانجات ماه میشود.
صبح ها در آنجا کار میکرد و عصرها در دبیرستان درس میداد.
نبوغ فروتنی
شاهرخ ظهیری در رابطه با تجربه کاریش در یک فروشگاه چنین میگوید:
تفکر کار کردن و کاری بودن هم مهم بود. من وقتی که میآمدم سرکار یک کارگر فروشگاه بودم.
صبح ها دبیر بودم وعصرها کارگر.
هنوز هم آن فروشگاه روبهروی دهنه بازار هست. منزل ما در خیابان عینالدوله بود. از آنجا پیاده میآمدم سه راه سیروس و از آنجا هم میآمدم بازار. خلوت هم بود.
پنج و نیم راه میافتادم. شش و نیم، هفت در قهوهخانه قنبر صبحانه و چاییام را میخوردم و میآمدم مغازه.
تا یک مدتی جرات نمیکردند کلید را به من بدهند چون هنوز مرا نمیشناختند اما بعد صاحب کارخانه گفت آقای ظهیریخیلی زود میآید، کلید مغازه را به او بدهید که زودتر در را باز کند.
حالا شما حساب کنید، من یک دبیر لیسانسیه، صبح چوب پر میآوردم، تمام طاقهها را میآوردم پایین و چوب پر میزدم و سرجایش میگذاشتم و بعد مغازه را آب پاشی میکردم و همه چیز را مرتب و منظم سرجایشان قرار میدادم.
بیرون مغازه یک عده بودند که مرغ میفروختند، از آنها خواهش میکردم بساطشان را کمی دورتر بگذارند.
همه چیز را آماده میکردم برای یک روز خوب کاری.
به این فکر نمیکردم که من، یک لیسانسیه هستم و نباید آنجا را آب و جارو کنم.
خلاقیت در حل مسئله
صاحب کارخانه درخشان یزد، هفتهای چند روز به مغازه سرمیزد.
یکبار که به تهران آمده بود، نامهای از شهربانی وقت رسید که در آن گفته بودند ما امسال، از شما پارچه پلیس نمیخریم.
وقتی آقای هراتی این نامه را دید، داشت سکته میکرد؛ تصور کنید قرارداد ۱۰ میلیون متر پارچه، یکدفعه از بین برود، چه حالی میشوید؟
رفتم جلو به آقای هراتی گفتم اجازه بدهید من بروم سراغ این موضوع و ببینم چرا نمیخواهند از ما پارچه بخرند!
گفت: «یعنی چی بروی دنبال اینکار، گفتند نمیخرند، یعنی نمیخرند دیگر.» من گفتم شما نامه را به من بدهید» و او نیز با اکراه نامه را پرت کرد جلوی من.
همانموقع رفتم میدان توپخانه، اداره شهربانی؛ گفتم میخواهم بروم اداره تدارکات پیش سرتیپ فلانی! گفتند مگر همینطوریه؟
خلاصه ما را راه ندادند و فرستادند آجودانی.
رفتم پیش آجودان و گفتم آقا به من اجازه بدهید یک دقیقه ایشان را ببینم.
اگر نگذارید، خودم را آتش میزنم؛ اما باز هم نگذاشت.
اینقدر عصبی بودم که زدم زیر گریه! یک سرهنگ از اتاق بغلی آمد و گفت چی شده جوان، چرا گریه میکنی؟
گفتم میخواهم بروم پیش سرتیپ نمیگذارند، گفت بگو چیکار داری، گفتم فقط باید بهخودشان بگویم.
همانجا زنگ زد به آجودانی و گفت: اسم این آقا را بنویسید. و به من هم گفت الان برو و فردا ساعت ۶ صبح بیا، برو پیش سرتیپ.
فردا صبح از ساعت ۵ تا ۶ جلوی در شهربانی ایستادم تا حتی یک ثانیه هم دیر نکنم.
بالاخره اجازه دادند یک دقیقه بروم ایشان را ببینم. وقتی وارد اتاق شدم، داشتم از ترس میلرزیدم.
با خودم گفتم اعدامم که نمیکنند، بگذار هرکاری میتوانم انجام دهم.
گفتم تیمسار، امیر، سرتیپ، من دانشجو هستم که خرج خانوادهام را میدهم، اگر به من توجه نکنی، خانوادهام را از دست میدهم و خودم را میکشم.
گفت حرفت چیه؟ گفتم شما هر سال برای لباسهای شهربانی از کارخانه درخشان پارچه میخریدید، ما بهترین و نخستین کارخانه هستیم.
در ضمن از همه هم ارزانتر میفروشیم، چرا نمیخواهید از ما پارچه بخرید؟
نگاهی به من کرد و گفت کاغذت را بده!
کاغذ را گرفت و زنگ زد به آجودانش و گفت: امسال هم بروید از درخشانی پارچه بخرید!
انگار داشتم بال درمیآوردم. نامه را گرفتم و پیش خودم نگه داشتم تا آخر هفته رئیس بیاید، به هیچکس هم چیزی نگفتم!
آخر هفته که آقای هراتی آمد، رفتم جلو و نامه را به او دادم. اینقدر خوشحال شد که اصلا نمیدانست چهکار کند.
ناخودآگاه من را بغل کرد، بوسید و گفت: ۵۰۰ تومان پاداش این کار تو! ۵۰۰ تومان خیلی پول زیادی بود. بعد از آن جریان بود که دیگر من شدم معتمد آقای هراتی و هیچکاری را در دوران همکاریمان بدون مشورت با من انجام نمیداد.
درخشش صداقت
کم کم شاهرخ ظهیری به لحاظ صداقتی که داشت و در کار بازاریابی و فروش خبره بود، مورد توجه صاحبان کارخانه قرار گرفت و پس از اینکه کار کارخانه افزایش یافت و به رشته های دیگر چون واردات ماشین آلات کشید.
به عنوان مدیر فروش از کف بازار به بالای شهر آمد و آنجا هم به خاطر فروش بالایی که داشت و صمیمانه کار میکردم و در بین سایر شرکت ها شناخته شد.
این نقطه ورود شاهرخ به کار تجارت است.
در آن زمان مهدی بوشهری شوهر اشرف، خواهر شاه به همراه اسدالله علم وزیر دربار و چند نفر دیگر گروهی تحت عنوان ماه داشتند که صاحب شرکت های متعدد در رشته های گوناگون بود. مانند ماه یار، مه کشت، ماه سال و غیره.
ورود به دنیای تجارت
مهندس شاهرخ ظهیری مدیر شرکت مه کشت شد که کار تجارت و واردات تراکتور و کمباین را داشت.
کمی بعد به خاطر باند بازی های قدرت قرار شد بوشهری از شرکت خارج شده و اصولاً شرکت به هم بخورد.
کمی قبل از این ماجرا از شاهرخ ظهیری خواسته بودند کنار کارهای ساختمانی، نیروگاهی، برق و غیره در صنایع غذایی نیز وارد شود و یک شرکت صنایع غذایی تاسیس کنند.
آنها در فکر تأسیس بودند و نام آن را نیز انتخاب کرده بودند که کارگروه ماه به هم خورد و بیرون آمدند.
سپس تصمیم گرفتند ایده تأسیس این شرکت را خودش دنبال کند و همراه یک شریک دیگر در سال ۱۳۴۹ مهرام را با یک میلیون تومان سرمایه تأسیس کرد.
بزرگ ترین خلاقیت مهندس شاهرخ ظهیری با مهرام تولید سس مایونز است. شاید باور نکنید اما آن زمان کسی نمی دانست مایونز چیست، چگونه خورده می شود و مصرفش برای چیست.
تا زمانی که کارخانه ساخته شود چون هیچ تخصصی در این زمینه نداشتم، سراغ آموزش رفتم و برای تولید محصولها بررسیهای دقیقی انجام دادم.
در مشورتی که با یکسری از دوستانم که به ایالات متحده رفته بودند و بهعنوان کارآموز در کارخانه محصولهای غذایی کرافت (kraft) مشغول به کار شده بودند، فهمیدم سس، همه جا را گرفته و هیچ خانهای پیدا نمیشود که در آن سس نباشد.
هیچ کارخانهای هم در ایران نبود که چنین محصولی تولید کند و تصمیم گرفتم با یک کار ابداعی، بهسوی موفقیت حرکت کنم.
تصور کنید سال ۱۳۴۹ ما سس مایونز تولید کردیم؛ ولی هیچکس نمیداند اصلا سس به چه دردی میخورد! اصلا غذایی نداشتیم که نیاز به سس داشته باشد!
خلاصه شروع کردم به جاانداختن این محصول در بین ایرانیها!
طلوع مهرام
کارخانه را طبق استاندارد کرافت راهاندازی کردم؛ لباسهای متحدالشکل، بخش کارمندان، بخش تولید، در کل همهچیز مثل کارخانه کرافت بود؛ اما یک پای قضیه مشکل داشت و آن هم فروش بود.
نه مردم سس میخریدند، نه سوپرمارکتها.
حتی آنها حاضر نبودند این محصول را بهصورت امانی در مغازهشان بگذارند.
بعد از سالها کار فهمیدم باید یک خرید کاذب درست کنم.
برای اینکار مثلا روزی که کامیون پخش از پیچ شمیران به سمت تجریش میرفت تا اجناس را پخش کند، ۱۰۰نفر را در ردههای سنی مختلف مثلا پیرمرد، بچه و جوان آموزش داده بودم و هرروز میآمدند شرکت و پول میگرفتند که چند ساعت بعد از پخش، سسها را از مغازهها بخرند مثلا اگر یک سوپرمارکت ۲ کارتن از ما سس میخرید، یکیش را خودمان میخریدیم.
با اینکار، هم مغازهدار را ترغیب میکردیم که سس را به مردم بفروشد، هم از خریدی که کرده، سود برده باشد.
نخستینبار که در نمایشگاه شرکت کردیم، انواع غذاها که با سس درست میشود را آماده کرده بودیم مثل الویه، سالاد کاهو و… که مردم را با این ماده غذایی آشنا کنیم.
یکبار خانمی، به نمایشگاه آمد و شیشه سس را باز کرد، بو کرد و گفت: آقا این را باید بمالیم بهصورت؟!
میخواهم بگویم، ماده غذاییای را در ایران جا انداختم که هیچکس حتی خانوادههای پولدار و بالاشهری هم نمیدانستند چهکار باید با آن انجام دهند.
به وقت ابتکار عمل
به فکر این افتاد که چگونه مغازه دار باید علاقه مند به فروش کالای او شود.
آن زمان که کامپیوتر نبود. به ویزیتورهایش گفت تاریخ تولد مغازه دارها را که اکثرا آذری زبان بودند بگیرند.
براساس تاریخ تولد افراد کارت تبریک چاپ کرد و با یک سبد گل برایشان میفرستاد.
بعد آنها تلفن میکردند میگفتند بابا ما خودمان هم یادمان نبود تولدمان کی است، دست شما درد نکند.
به این ترتیب کم کم فروششان زیاد شد. چون مغازه دار میگفت وقتی چنین شخص با معرفتی برای من گل فرستاده و تولدم را تبریک گفته، باید جنس او را بفروشم.
لذا به هر صورتی بود، سس مایونز را برای شاهرخ تبلیغ و به مشتری اش توصیه میکرد.
واقعاً روزهای سخت، پرکار، پرهیجان و پرباری بود. تجربه ها آموخت. او از ورشکستگی و بی چیزی شروع کرد و از صفر بالا آمد؛ اما بدون حساب و کتاب نبود.
درخشش مهرام
پس از چند سال دوندگی و زحمت در این سال بالاخره محصولات مهرام کم کم جای خود را در میان مصرفکنندگان باز کرد.
من با ۳۰ سال خدمت که پول ۵ سال آن را یک جا به حساب دولت ریختم خودم را از خدمات دولتی بازنشسته کردم.
به این ترتیب من از سال ۱۳۵۲ تا به حال که بیشتر از ۴۵ سال از عمر بازنشستگیام میگذرد (یعنی من خیلی بیشتر از دوران خدمت حقوق بازنشستگی میگیرم).
چون به این پول نیازی نداشتم تصمیم گرفتم آن را وقف کودکان بیسرپرست کنم.
رموز موفقیت
راه حل بسیاری از مشکلات کار و زندگی ابتکار و خلاقیت است وگرنه کسی با اتکا به سرمایه و امکانات مادی کارآفرین نمیشود و اگر هم که کارآفرین بشود یقیناً کارآفرین موفقی نخواهد شد.
پیروزی بر ناملایمات
پس از خاتمه جنگ تحمیلی، مشکلات اقتصادی به گونه ای دیگر بر سر جامعه صنعتی ایران خراب شد.
بانک مرکزی در آن زمان اعتبارات شرکتهای خصوصی را تا ۵۰ درصد کاهش داد.
این ترتیب واحدهای تولیدی بخش خصوصی برای خرید و تأمین مواد اولیه با مشکل مواجه شدند.
شرکت مهرام نیز که تا پیش از این در قالب سهامی خاص فعالیت میکرد به ناچار به سهامی عام تبدیل شد و با ورود ۵۰ درصد سرمایه شرکت به بورس جان تازه ای گرفت.
شاهرخ ظهیری در آن زمان بود که دیگر توان اداره مهرام را در خود ندید.
بالارفتن سن و بیماری قلبی او باعث شد از مدیریت مهرام کناره گیری کند.
با این حال پایگاه دیگری برای ادامه فعالیت ظهیری فراهم بود.
او در زمان اداره مهرام همکاری مستمری با اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران داشت و همزمان با برگزاری اولین دوره انتخابات اتاق به عضویت هیات نمایندگان پارلمان بخش خصوصی درآمده بود.
شاهرخ ظهیری بیش از ۳۰ سال عضو اتاق بازرگانی تهران بود
یاد و نامش گرامی روحش شاد
true
true
http://sanatghaza.com/?p=13819
true
true